سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

شیطون بلااااااااااااااااااا

سلام ساینا: مامان می می به انگلیسی چی می شه؟ مامان : می شه ماما، عروسکم ساینا: ماما که می شه مامان مامان: خوب به می می هم همونو می گن همون ماما می گن مامان مستاصل ( فکر شیطانی ، ولش کن بهش یه چیز دیگه می گم که دست از سرم برداره یادش نمی مونه که )  خوب ساینا جونم میلک می شه ساینا: ( یه ک عدد قیافه حق به جانب )به شیر می گن میلک که مامانی مامانی خجل که نتونست دخترش رو متقاعد کنه. ********************************* ساینا:مامانی مهربونم ، خوشگلم یه دنیا ، آسمون دوست دارم مامانی: ( در حالی که از خوشحالی تو آسمون ها سیر می کنه و جو گیر) عزیزممممممممممم، قربونت برم ممنونم ساینا: پس مامانی می شه...
26 آبان 1392

هفته قبل، تولد بارون شدیم

عزیز دل من مامانی، جونم برات بگههههههههههه یکشنبه هفته گذشته ( 5/8/92) یه تولد کوچولو ی مشترک با رادین تو مهد با دوست خوبم نیلوفر براتون گرفتیم که نیلوفر جون زحمت سفارش کیک رو کشیدن ، آخه می دونی پذیرایی مون ساده بود کیک و پفیلا و شکلات و لواشک مجلسی. شیرین تر از جونم داستان از این قرار بود که تولد ساعت 1 تا 2 بود ، عمو موسیقی اومد و براتون کلی آهنگهای قشنگ خوند و کلی بازی کردین شادی رو تو چهره ات می دیدم و با او لبخند خوشکلت وجودم پر از شو شده بود . عشق مامانی اندازه تمام ستاره ها و به بزرگی همه دریا ها دوستت دارم. این کیک تولد مهدتون دو تا فرشته خوشگل ( رادین و نفسم) بدو بریم بقیه ...
13 آبان 1392

عکس های تولد 3 سالگی

خوب عزیز دلم قصه تولدت اینجوری بود چند ماه پیش اومدی خونه و گفتی مامانی گفتم جانم عزیز دل مامانی گفتی: برام تولد سیندرلاها می گیری هم تعجب کردم هم خیلییییییییییی خوشحال شدم چون این نشون می داد که بزرگ شدی و معنی ست شدن رو داری می فهمی گفتم کی گفت تولد سندلاها؟ گفتی : خودم گفتم ( بعد چندددد ماه هنوز نفهمیدم این ایده از کجا به ذهنت رسید) گفتم آره مامانی برات می گیرم ولی به من بگو تولد سندلاها چه طوری هست گفتی: یعنی مامانی ، لباس سیندلاها بپوشم، کیکم سیندلاها باشه ، همه چیز تولدم سیندلاها باشه خلاصهههههههههههههه از اون روز شروع کردم به ایده گرفتن از تولدای مختلف و درست کردن تزئینات، گیفت، و همه چیز مربوط به...
13 آبان 1392
1